2777
2789
عنوان

دهه شصتی ها شما یادتون نمیاد؟

| مشاهده متن کامل بحث + 469 بازدید | 63 پست

من یادمه ی بار تو مدرسه گفتن میخوان از بهداشت بیان سینه هاتون رو معاینه کنن لباس تنگ بپوشید 

من چون لباس تنگ نداشتم خودمو زدم ب مریضی 

بعد دوستم زنگ زد منو ترسوند که آره سینه ها رو معاینه میکنن واینا منم سینه هام مدلش آویزون بود دوباره خودمو زدم ب مریضی 

فکر میکردم زشته مدل سینه هام اینجوریه ولباس تنگ ندارم

انقد ساده بودم ک نمیتونستم ب مادرم بگم بریم بازار برام لباس خیلی تنگ بخر

آره اعتماد و اعتقاد ها قویتربود،،،،این همه کودک آزاری نبود ،،تجمل و تشریفات نبود یجورایی انگار همه م ...

اره واقعا یه کم تخمه و چایی و گاهی شربت بود یبار با مادربزرگم رفتم روستای دیگه خونه یکی خانمه تخمه وخوراکی که اورد یه بسته ادامس عسلی روش بود قایمش کردم ببرم خونه پز بدم به خواهرم.یعنی احساس شوقی که من به اون ادامس داشتم بچه های الان به گوشی های گرون قیمت هم ندارن انگار بهترین شانس بهم رو کرده

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

اره واقعا یه کم تخمه و چایی و گاهی شربت بود یبار با مادربزرگم رفتم روستای دیگه خونه یکی خانمه تخمه و ...

آره دقیقا بچه های به شدت قانع والبته سپاسگزار تری نسبت به بچه های الان بودیم

سالها همچو درختی که دم نجاریست: : وقت روشن شدن اره وجودم لرزید::::ناهماهنگی تقدیرنشان دادبه من:::به تقاضای خود اصرار نباید ورزید:::::::::::::::جهان دیوانه ای بی دردسر میخواست من بودم که اهل سوختن بودم که اهل ساختن بودم:::::::ما پشت همان دست که پوچ است زدیم🫣

آره دقیقا بچه های به شدت قانع والبته سپاسگزار تری نسبت به بچه های الان بودیم

اره واقعا اصلا وقتی کاسه تخمه می اومد ڎوق میکردیم توی روستای ما قبلا رسم بود تخمه می اوردن توی کاسه های کوچک برای مهمون

من خیلی چشم وگوش بسته بودم مثلا تا دم ازدواجم کاندوم ندیده بودم البته میدونستم چیه واینا فقط ندیده بودم

بعد 7 یا هشت سال قبل‌تر ازدواجم 

من ی خواستگار سمج داشتم ک تقریبا نامزد هم شدیم قبل عقد البته 

بعد من نمیدونستم تو عقد معاشقه این هست 

ی روز مادرم بهم گفت تو عقد به همه جات دست میزنه وهمه کار باهات میکنه 

من حالم بد شد واقعا وجیغ میزدم که نه من نمی‌ذارم زشته 

چقدر اسکل بودم واقعا ای خدا 

معصومیت عجیبی داشتم ک البته از دست رفت شدم معصومیت از دست رفته😆

شیرینی هاش شیرین بود  ولی تلخی هاشم واقعا تلخ بود  مهمترین چیز هم فقر فرهنگی خانواده ها ...

اره واقعا سختی وفقر زیاد کشیدیم یادمه یبار رفتم پیش دوستم ظهر دیدم مرغ سرخکرده با برنج ونوشابه دارن گفت تمام جمعه ها این غڌا را میخوریم برام مثل رویا بود مرغ چقدر حسرت کشیدم ما هم بتونیم یروز تو هفته مرغ بخوریم

اصلا کاملا تو کوچه بودیم با زور کتک می اومدیم خونه

چقد با پسرا بازی میکردیم 

ی پسرا تو 9 سالگی عاشق من شده بود تف به روش واقعا 😅

بعد من ی بار در خونمون رو باز کردم ببینم چ خبره داداشم ب ا همون پسره تو کوچه بود ی دفعه داداشم داد زد فلانی عاشقت شده 

اصلا من شوک شدم اومدم تو آنقدر گریه کردم بعد داداشم گفت گریه نکن این تا بره سربازی بیاد تو با یکی دیگ ازدواج میکنی 

حالا انگار قراره بیاد منو بگیره اونم ده سالش بود نمیدونم چجوری عاشق من شده بود کثافت😅من حال خیلی بدی داشتم 

روم غیرتی میشد و همش آزم سوال جواب می‌کرد ک. کجا رفته بودی اینا 

ی بارم ب داداشم گفتم لطفا برو بزنش 😆و ی بار کتک کاری هم کردن

     عزیزم واقعا ساده بودیم خیلی

یادمه همون خواستگار ب من گفت اگه بعدا بفهمم دوست پسر داشتی برات بد میشه حالا بگو ببینم داری خداشاهده من اصلا دوست پسر از نزدیک ندیده بودم بعد تا این حرفو زد من رنگم عین گچ دیوار شد انقد ترسیدم ازش که نگو 

فرداش زنگ زده بود میگفت ببخشید دیشب با حرفام ترسوندمت 😶کثافت بی‌شعور آخه این چ حرفیه وسط خواستگاری 

😆😆😆😆😆😆😆😆

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز