خانما سلام یعنی اینقدر ناراحتم که خدا میدونه چرا هیچوقت برا شوهرم مهم نیستم یعنی خیلی سعی میکنم قوی باشم آروم باشم ولی دیگه بعضی وقتها نمیتونم خوب واکی باشم میشه بگین من زیادی حساسم یا همسر من درکم نمیکنه بچه ها من جایی بودم خواهرم وبچه هاشم بودن قرار بود فردا وبمونیم ولی من چون الکی خواهرم ناراحت شدم وقهر کردم دوست نداشتم شب بهش گفتم بریم صبحم پا شدم بخوبی گفتم نمونیم صاحبخونه هم اصرار کرد قسم مامانم خوردم فوت شده گفتم نمیمونم اصرار نکنید واقعا جو برام سنگین بود نمیشد بمونم بالخره هرکسی یه ظرفیتی داره ظرفیت منم همینه ولی شوهرم میبینه من قسم خوردم ناراحتم بچه وبلند میکنه از وماشین میاره تو خونه میگه میمونم بعد ناهار میرم بعدش شروع کرد به خندیدن وشوخی اصلا اهمیتی نمیداد من ناراحتم یعتی رفتنی که میخواستم به آرمی برم کسی زیاد حساس نشه کاری کرد که همه فهمیدن من عصبیم با عصبانیت اومدم