دوماهه ازدواج کردیم همیشه برابر زورگویی ها و بدخلقی هاش کوتاه اومدم و همیشه من پیشقدم بودم برای حل مشکل و اشتی
هر شب آرایش ملیح و خونه مرتب و غذای خوب
برای رهن خونه بهش پول دادم پول خودم بوده از قبل ازدواج داشتم دوباره دیشب حرف خرید محافظ یخچال شد گفتم غصه نخور من فلان قدر پول دارم
دیشب اومد خونه ولی زودتر منم بی ارایش رو مبل دراز کشیده بودم شروع کرد بهونه گیری غذای من یکم شفته شد شروع کرد این چیه و آبروم میره فردا ببرم سرکار اخرش با اشک از میز بلند شدم
بازم من رفتم سمتش آخر شب هم دوباره یه چیزی بهونه کرد رفت رو تخت امروز هم حرف میزنیم اما من حال دلم اصلا خوب نیست بچه ها چیکار کنم؟