من باهاش دعوام شد
من داشتم با مامانم صحبت میکردم درمورد بچه اوردن خواهرم که اومد حرفمو قطع کردم شاکی شد که چرا تو جمع اینطوری درگوشی صحبت میکنی (آخه واقعا دلم نمیخواست درمورد بچه دار شدنم باهاش صحبت کنم بعدش اون تو آشپزخونه بود من اروم داشتم با مامانم حرف میزدم)
میگفت تو همیشه عادته تو جمع با یکی درگوشی حرف میزدی منم اومدم توضیح بدم که بابا بخدا درمورد تو نبود و این رفتار دست خودم نبوده یعنی از عمد نیست من داشتم اینا و توضیح میدادم بیشتر شاکی شد آخرشم گفتم معذرت میخوام چندبار گفتم از خونه مامانم اینا زدم بیرون