نمیدونم این چه جهنمیه خودمو توش قاطی کردم خیلی متعجبم ، قرار نبود اینطوری شه یک قدمی زندگی سالم و درست بودم اینو می دونم خدا خیلی هوامو داشت بی منت بهم نعمت های ارزشمند عطا کرد که نتیجه بگیرم هر بدیی هم بوده خودم کردم فقط از خدا شرمندم که امانت دار خوبی نبودم هر روز غم و تنهایی دارم و داشتن یک همراه و خوشحالی ساده شده آرزوم بعضی وقتا فکر می کنم کلا مرده ام فقط جسمم زندس واقعا یک آینده سرد و نا معلوم رو جلوم می بینم و از آدما دوری می کنم و تو تنهاییم می خزم تا گریه کنم وقتی دیگه صدا و اشتیاقی نیست نمی دونم چطور باید زندگی کنم براتون ارزوهای قشنگ دارم مرسی