خواهرشوهرمن تو مجردیش کار میکرد. هرچی دلش میخواست میخرید هر چی دلش میخواست میپوشید. انقدر زرنگ بود کلی طلا خریده بود
بعد شوهرش اینو تو مخل کارش دیده بود رفته بود ب خانوادش گفته بود یه دختر رو میخوام خیلی زرنگ و کلی طلا داره..
خلاصه با اون ازدواج کرد. خواسته و ناخواسته ۳ تا بچه پشت سر هم بدنیا اورد. الان لنگ پوله همیشه. همه طلاهاش رو داد واسه رهن خونه. یه عروسی درست حسابی براش نگرفتن
الانم خونه نشینه و لنگه پوله همیشه