شوهرم زنگ زد با ناراحتی ک التماس ک برگردم و اینکه قول داد یکی دوهفته اینجا میریم خونه ببینیم
ساعت ۱۲نیم شب رسیدم بعد ۱۰ساعت راه خسته اومدم هیچکی جز شوهرم منتظر دیدنم نبود و غیر این انتظار شو نداشتم
جالب اینکه تا ۲شب اینا بیدارن برعکس شبی ک من اومدم مثلا خوابن حالم بد شد ولی خوشحال بودم ک بعد ۱ماه همسرمو دیدم اونم از بس ذوق داشت ک فکرشو نمیکردم اینقد دوریم اذیتش کرده
و الان دارم میبینم هرچی سوغاتی مامانم اورده بود گذاشته تو یخچال اتاقم من نفهمیدم دلیل کارشو!!!سوغاتی اون سری قبل ک رفتم ن الان ک اومدم
خونواده مرفهی نیستیم ولی بابام هر سری میرم تا ۳تومن فقط خوراکی سوغاتی میگیره
بابام میگه زشته اونا چی فکر میکنن دست خالی دخترشو فرستاده و این حرفا...
حالا دلیلشو نمیدونم چرا اینکار و کرده مادر شوهرم!!!!