سلام دوستان
دیشب با مامانم دعوا کردم سرش داد زدم بعدش خودم ناراحت شدم ولی خودشم مقصره اصلا درک نداره ولی به خودش بگی که قبول نداره .
همونطور که میدونیدمن دارم جدا میشم شوهرم بعد استرداد جهیزیه رفته از خانوادم شکایت کرده بابت توهین و اینا چون روز جهیزیه یه کم بحث و اینا پیش اومد نه اینکه خیلی جدی باشه ولی حالا اون عوضیه رفته شگایت کرده البته خیلی وقته یکسالی میشه دیگه پرونده به آخرش،رسیده حالا دیشب ابلاغیه اومده بود درباره همین پرونده بابام گوشیشو آورده به من میگه نگاه کن ببین چیه من واقعا اعصابم خورد میشه شاید اون از نظر خودش یه کار عادی انجام داده باشه ولی من هم پریود بودم پریود میشم کلا اعصابم خیلی بهم میریزه از وقتی دخترم بودم همین بودم چون دردای خیلی وحشتناک میگرفتم که مجبور میشدم برم درمانگاه مسکن بزنم کلا اعصابمم قاطی میکنه اینم ابلاغیشو اورد خب ادم ناراحت میشه کل ماجراهای تلخ تو ذهنت مرور میشه با بابام دعوا نگرفتم چون عصبانیه بدتر میشد رفت بیرون ولی با مامانم دعوا گرفتم گفتم بی سواد که نیستین خیلی پیرم که نیستین گوشی هوشمند دارین بشینید خودتون تمرین کنید ابلاغیه نگاه کنید یا نهایت برو کافی نت یه پنج تومن ده تومن بده ابلاغیتو ببین یه پنجاه تومنی اوردم گذاشتم جلوش گفتم بیا بگیر هر وقت ابلاغ اومد برو کافی نت بگید به من نگو من اعصابم بهم میریزه . بعد گفت مگه چیشده حالا و فلان اعصابم بیشتر خورد شد گفتم حالا میبینی اعصابم خورده نمیتونی حرف نزنی اون موقع گه فحش میدادی میخواستی فکرشو کنی به من چه از من که شکایت نکرده از شما گرده خودتون میدونید میخواستی فحش ندی یا نیای فوقش کارگر میومد وسیله جمع میکرد دیگه باهاش حرف نزدم اونم نزد بعدش خودم عذاب وجدان گرفتم که نباید عصبانی میشدم ولی بخدا خیلی تو این مدت عذاب کشیدم مثل وقتی که گاز اجاق باز مونده و با یه کبریت و جرقه کوچیک آتیش میگیره صد بارم این مثالو به مامانم گفتم . گفتم من الان گازم لبریز شده با یه جرقه گوچیک آتیش میگیرم یه کم درک داشته باش هعی منو یاد بدبختیام ننداز