2777
2789
عنوان

راستشو بگید، دروغ ممنوع😠😠

| مشاهده متن کامل بحث + 1670 بازدید | 115 پست

من که مامان و خالم اصرار داشتن باهم ازدواج کنیم چون پسر خالمه

بعد از چند جلسه صحبت ازدواج کردیم اخلاقش خوب بود تا اینکه اونجایی که کار میکرد پست مناسب تری بهش دادن و اینم چون جنبه پول نداشت کلا ۱۸۰ درجه تغییر کرد

هر روز باهم بحث و دعوا داشتیم نمیدونستم باردارم هولم داد خوردم زمین بچم سقط شد

خیلی از مراحل طلاق هم رفتم ولی چون توافقی نبود دیگه خسته شدم کشش ادامه رو نداشتم 

الان نزدیکه دو ساله طلاق عاطفی گرفتیم نمیدونم بعدش چی میشه

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من که مامان و خالم اصرار داشتن باهم ازدواج کنیم چون پسر خالمه بعد از چند جلسه صحبت ازدواج کردیم اخل ...

😔😔😔 واقعا ناراحت شدم برات، انشاالله خدا شادی بیاره تو زندگیت عزیرم

متاسفانه دقیقا برعکس تصوارتمون میشه

اره برای من دقیقاااااااااااااااااا برعکس تصوراتم شد دقیقاااااااااااااااااا میتونم بگم مثل رمانا شد😬

آدمک خرنشی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند.....    آن خدایی که بزرگش خواندی مثل توتنهاست بخند..... (دوستای مجازیم تروخدا هرکدومتون تونستید برای آرامش دل خستم دعاکنید) 
۱۰ سالللل یعنی میگی عاشقش نشدی و وابستشی؟؟

اره دوسش دارم ها ولی عشق نیست

و تو ای زن که باتمام سختی ها و مشکلاتیکه حتی ۱درصدشون هم مقصر تو نبودی ولی ساختی به امید فردایی بهتردقیقا باتوام.....خاااااک بر سرت کنن.و تمام
اگه دوست دارید تعریف کنید

ببین عزیزم رمان عاشقانه خوندما اما نه اینکه دقیقا زندگیم شبیه باشه به اون داستان اما زندگی منم رمان قشنگی میشه 

مختصر میگم 

ما پسرخاله دخترخاله ایم 

از بچگی هم بازی بودیم و کلی دوران شیرینی باهم داشتیم که کلی خودش داستانه ..... بزرگ شدیم و فهمیدیم عاشق همدیگه ایم 

من عشقمو مخفی میکردم و حیای دخترانه اجازه نمیداد حرف دلمو بزنم ... اما اون حرف دلشو زد ... باهم بودیم اما کاملا پاک .. گذشت و گذشت تا همه فهمیدن عاشق همدیگه ایم و مخالفت ها شروع شد .. خیلیا سنگ انداختن جلوی راهمون ۱۰ سال طول کشید تا بهم برسیم ... خییییلی سختیا کشیدیم و خیلی سخت گذشت اما هیچوقت حاضر نشدیم گناه کنیم.... و صبوری کردیم و سختی کشیدیم که کلی داستان داره... درست وقتی که کاملا ناامید شده بودیم یهو خدا معجزه کرد ... پدرم راضی نمیشد و همون پدری که راضی نمیشد یهو از ته دل راضی شد و ازدواجمون سر گرفت ... و کاملا یه ازدواج عاشقانه داشتیم که الگوی خیلیا شد .. الانم پسرمون ثمره عشقمون ۳ ماهشه 😍🙃

بعد کلی سختی و دعوا و خودکشی و اینا منو عشقم بهم رسیدیم بعد دوماه از عقدمون مامان و بابام تصادف کردند و باهم مردند تولدشون تو یه روز بود مرگشونم تو یه روز 

بعد اون طایفه همسرم میخواستن مارو از هم دور کنن و جداشون کنن به همسرم می‌گفتند این یتیمه ولش کن و اینا ولی همسرم گوش نمی‌داد بعد چند ماه داداشم خود کشی کرد به خاطر دختر کثافتی که داداشمو ول کرد ولی خدارو شکر اتفاقی برا داداشم نیافتاد 

بعد عروسی هم اومدیم یه شهر دیگه که اذیت های طایفه همسرم نباشه و ... 

خلاصه زندگی من 🙃🙂

شوهرت  چی مثل سابق عاشقته ؟بچه هم داری؟

دوتا ۹و۸ساله

بله خب ولی جدیدا خیلی باهم بحث داریم

و تو ای زن که باتمام سختی ها و مشکلاتیکه حتی ۱درصدشون هم مقصر تو نبودی ولی ساختی به امید فردایی بهتردقیقا باتوام.....خاااااک بر سرت کنن.و تمام
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز