من بچه ندارم. بچه دار نشدم
مثلا خیلی مذهبیه ولی دلمو سوراخ کرد
جلوی روم نشست و گفت (اونی که بچه نمیاره فکر میکنه باکلاسیه
قوم یه پیامبر انقدر که گناه کردن خدا بهشون بچه نداد.)
اون آدم منو شاید دوبار بیشتر ندیده بود و من اصلا تاحالا چیزی بهش نگفته بودم نمیدونم چرا انقدر بدجنسی کرد
انقدر دلم شکست که آرزو کردم بدترین اتفاق براش بیوفته. بعد چندماه شوهرش مرد.
ولی باز میبینم سرپاس
دوست دارم مثل من بی بچه بشه تا بدونه تنهایی چیه
خدا بهش پشت هم نوه داده. ازش متنفرم. وقتی حرفاش یادم میاد حالم خراب میشه.
نمیدونم چرا آدم ها بدون اینکه من بهشون کاری داشته باشم دلمو میشکنن