همشبرمیگرده به شب عروسیم
من اصلا حواسم به این مسائل نبود تا اینکه همسر یکی از دوستای شوهرم شب عروسیم منو خیییلی ترسوند
میگف آماده ای واسه نزدیکی
واااااای اگربدونی چقد دردناک و وحشتناکه
واااای چجوری میخوای تحمل کنی
وکلی حرف دیگ از همونجا من خیییلی ترسیدم و هر وقت همسرممیومد سمتم خودمو سفت و محکم میگرفتم و نمیزاشتم
موقع نزدیکی اصلا داخل نمیرفت و حس میکردم یه جیزی داخل مانع و درد خیلی وحشتناکی هم داشت
به هیییچ کسی هم نگفته بودم نه خواهرام و نه مامانم
تا اینکه بعد یکسال دیگ شوهرم کلافه شده بود و هرروز غر میزد منم برای خواهرمتعریف کردم
اون منو برد دکتر زنان معاینم کرد گف یه تیکه گوشت داخل واژنت هست که حتما باید برداشته بشه
خلاصه ازهمون موقع به بعد دیگمشکلم حل شد
و افسوس میخوردم چرا همون اوایل با کسی مشورت نکردم و دکتر نرفتم از روزای قشنگ زندگیم لذت نبردم و همش غصه میخوردم