۲۰ سالمه مجردم ، تو زندگیم خیلی سختی کشیدم که بخوام بگم صبح میشه
تو خونه تنهام و خواهرم ازدواج کرده راه دور
پدرو مادرم اصلا درکم نمیکنن و خیلی اذیتم میکنن ، برا خریدن یه خوراکی مادرم باهام بحث و دعوا میکنه و کتکم میزنه
دانشجوی دانشگاه دولتیم و بجز پول کرایه ماشین و خوابگاه خرج دیگه ای نمیدن که دو ترم رو از پول خودم خرج کردم(قبل دانشگاه سرکار میرفتم)
به اندازه ای منت رو سرمه که هر شب کارم گریه اس
از روزی که رفتم سرکار دیگه کامل منو از سرشون باز کردن خب من که تا دانشگاه تموم نشده نمیتونم کار کنم چون یه شهر دیگه اس
طلا با پول خودم خریدم و دارم دلم میخواد امروز همشونو بردارم برم
برم شهر دانشگام و بمونم خوابگاه و دیگه برنگردم تا آخر خرداد
دو روز در هفته برمیگشتم خونه که یا دعوا بین خودشون بود یا با من
یا باید کل کارای خونرو میکردم و اجازه نداشتم از در خونه برم بیرون
نمیدونم برم یا بمونم واقعا دیوونه شدم انقد گریه کردم
اگه میخواید بگید خواستگار نداری شوهر کن لطفاً اصلا هیچی نگید
دکتر و روانشناسم تا الان حریفشون نشده