داستان عشق نافرجام من🥲( رفتم عروسیش)

کم‌ کم یه حسایی شکل گرفته بود بینمون معلوم بود از طرز پیاماش و حرفاش 

مثلا مدام رو من غیرتی میشد و فلان ....

یه روز یه دوستم زهرا که تو همون گروه بود من باهاش خیلی صمیمیت داشتم اومد پیوی گفت باور کن علی بهت حس داره گفتم نه بابا گفت حالا ببین من ثابت میکنم ..

اومد تو گروه پیام داد ( زهرا): ویژگی شخصیتی منو بگید؟

و پشت بندش هی همه بچها این سوال و کردن ...منم پرسیدم

یه باره علی گفت مهربون خوش قلب دیوونه....منم گفتم دست درد نکنه حالا شدم دیوونه؟ گفت اتفاقا خوبه ک ویژگی پارتنر آینده من باید این باشه🥲

یا مثلاً علی شخصیت مغروری نداشت با دخترای گروه می‌خندید و...

من بدون هیچ قصدی گفتم همسر آینده من نباید با هیچ دختری بخنده و فلان....

یهو علی گفت پس وای بر من شد که..🥺

منم بدون هیچ مقدمه ای گفتم تو چال گونه داری؟😂( عالمی میدونن من عاشق پسری هستم ک چال گونه داره) همه از جمله من حتی خود علی هم تعجب کرد بنده خدا😂💔

یا مثلاً یه روز که اومدم از گروه یه مدت برم برا درس

علی انقد ناراحت شد و خیلی اصرار کرد نرو اما من رفتم

هیچوقت یادم نمیره به هم پیام داد پیوی : باران داری میری؟ فراموش کردن انقد  راحته؟🥺  

و روزی که دوباره برگشتم خیلی خوشحال شد همه متوجه این حالتاش بودن همه بچه ها میگفتن« علی چته امشب خیلی سرخوشی🙂»

روز به روز عشق مون بیشتر میشد ....

این وسط یه علی دیگه بود عاشق من شده بود😑یه معصومه هم عاشق علی من ( عشقم) شده بود😂

من هی سعی میکردم به اون یکی علی هی بگم داداش تا فکر بیجا نکنه .... یه دفعه تو گروه گفتم علی داشمه....

رفتم تو پیوی علی (عشقم) سوال درسی بپرسم 

توضیح داد .....

آخرش گفتم مرسی زخمت کشیدی ...

خیلی بی ربط گفت نه بابا منم مثل داداشت 😑( فکر کرده بود با اونم)

یه گیف از این خشنا براش فرستادم اما هرچی پیام دادم سین نمی‌کرد با اینکه آنلاین بود 🤣قهر کرد 

علی اومد تو گروه پیام داد بچه ها من یه مدت میرم امتحانا شروع شده و بعد میام و ترک کرد...‌

چند روزی بود علی نبود معصومه شروع کرد که اره علی نیست گروه یه چی کم داره و فلان.....

بچها ریختن سرش که اره تو ( معصومه)عاشق علی شدی ...

یه دفعه من پیام دادم علی نیست گروه سوت و کوره...یه باره همون علی ( اون یکی )  گفت:اره باران تو عاشق علی شدی 😏

خلاصه علی اومد تو گروه از بین اون همه پیام فقط پیام من و دید ریپ زد گفت : آهان این خوب بودا😍

گفتم عه پیاما رو نخون آبروم رفت ! گفت چه آبرویی من انرژی گرفتم❤️

خلاصه روز به روز علاقه ما شدید تر میشد و انگار حسادت معصومه و اون یکی علی بیشتر و بیشتر انقد که بینمون اختلاف انداختن ....جدامون کردن🥲

یه روز که از حمام اومدم و قشنگ یادم هست خیلی گشنه بودم مامانم قرمه گذاشته بود منم مشتاق بودم برا شام

رفتم سر گوشی دیدم یه کاربر جدید به اسم مونا عضو شده گفتم حتما از دوستان گفتم معرفی کنید ؟ بچها گفتن رل علی هست ....😭

منو میگی دستام شل شد یه قطره اشکی ناخودآگاه ریختم و حفظ ظاهر کردم تبریک گفتم اما شام مورد علاقم ذهر م شد هرچی مامانم گفت چته تو که گشنت بود اما من اشتهام کور شد .....

لعنتی علی بازم انگار به من حس داشت منم میخواستمش  

دوست دختر اشکال نداشت زنش که نبود....

بازم امید داشتم.....

تا اینکه گفت قراره یک سال دیگه ازدواج کنیم 😔

تا همین چند وقتم دوسش داشتم حتی خوابشو می‌دیدم 

اما تا کارت عروسیش رسید دستم دیگه به خودم قول دادم از ذهنم پاکش کنم من اهل خیانت نیستم💔🥲

ولی با دل خون رفتم عشقمو تو لباس دامادی کنار یه عروس دیگه که من نبودم دیدم🙂💔

اینم بگم علی اصلن خوش قیافه و جذاب نبود کلا ظاهرش شاید معیار من نبود حتی تعریف از خود نباشه من خیلی سرتر از علی بودم اما جوری عشقش کورم کرد که از همه بهتر میدیدمش 

روزی که منو برا عروسیش دعوت کرد حالم گرفته شد 

اومدم کارتو آتیش بزنم ولی گفتم خوب دختره چ گناهی داره