از لحظه لحظه ش لذت میبردم
کیف میکردم
تا وقتی فرزندم توی وجودمه انقدر باهاش حرف میزدم و براش کتاب میخوندم ک وقتی اومد دلش کتاب بخواد😁
از شوهرم توقع نداشتم هرلحظه بفهمه من چ حالی دارم
همین ک ببره واسه دکتر و سونو و آزمایش کافیه بیشتر از این دیگه میدونم ک درکی نداره
لباس بلند و آزاد توی خونه میپوشیدم و راحت میگرفتم همه چیرو
تا بگذره و بچمو تو آغوش بگیرم