نه خیلی شیرین بود
هفتا در بودن که پدر خدابیارمزم همراه با اقای که میگفت پیامبره ((خوب یادم نمیاد))بود
پدرم میگفت انتخاب کن از کدوم در وارد شیم همه جا سفید هفت در به ترتیب که همه قوس داشتن دست پدرمو گرفتم که از یکی از درها ورود کنیم وارد مکان ابدی شیم
ک از پشت سر صدای یا ابلفض میومد که دخترم خوب بشه
ک من دست پدرمو رها کردم سمت صدا رفتم
اون صدا صدای مادرم بود وقتی تعریف کردم مادرم میگفت مدام در اتاق عمل ابلفظل صدا زدم