2777
2789
عنوان

مشکلم مامانمه

1055 بازدید | 45 پست

سلام خانم ها

میخواستم باهاتون درد دل کنم سه هفته دیگه نی نیم دنیا میاد تو این مدت بیشتر کارهای خونه رو همسرم انجام میده مادرم جوونه سن انچنانی نداره خونش کنار خودمونه با اینکه حال و وضعیت منو میبینه حتی یکبار هم نیومد کوچیک ترین کاری برام انجام بده یا بهم رسیدگی کنه دوسه روزی یکبار میاد مثل مهمون میشینه منم ازش پذیرایی میکنم بعد پا میشه میره ، شوهرم میگه روزایی که من شب کار هستم نیستم نمیتونی کاراتو انجام بدی یا غذا بپزی برو خونه مامانت بهت رسیدگی کنه منم وقتی بهش زنگ میزنم میگه میخوای بیای بیا ولی ما امشب غذا حاضری داریم همیشه همینجوری میگه بارها بابام از بیرون غذا میگیره یه پرس هم اضافه تر میگیره کلی وسیله خورد و خوراکی میخره برام وقتی از خونشون میخوام بیام خداحافظی میکنم مادرم همرام نمیکنه باید چندبار بابام بهش بگه تا همرام کنه خودش رو میزنه به اون راه یا مثلا میگه حواسم نبود ، بابام هر سری بهش میگه این دختر حامله هست هواشو داشته باش ولی با چشماش یجوری بابامو نگاه میکنه که بهش بگه تو چکار به این کارا داری یا به من چه 

وقتی میاد خونم سعی میکنم یجوری بهش بفهمونم که دکتر گفته استراحت مطلق هستم یا لکه بینی و مشکلات دیگه دارم خیلی بی تفاوت جوابمو میده یه وقتایی بهش میگم مامانم من حالم خوب نیست میشه بیای کمکم بدی صدتا بهونه جور میکنه که نمیتونم بیام      (ادامه داره)

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

میره خونه مادربزرگم شروع میکنه با ناراحتی تعریف میکنه که بچم حالش خیلی بده دکتر اینجور گفته بهش مادربزرگم سنش بالا هست اونارو جوش میده (مادر پدرم) عمم با هزار بدبختی یکیو پیدا کرده بود تا توی کارهای خونه بهم کمک کنه از اونجایی یه بچه ۶ ساله هم دارم واقعا نیاز داشتم سکی کمکم باشه ولی بدون اینکه من بفهمم به عمم گفته بود کنسلش کن نمیخواد کسی بگی بیاد من خودم میرم کارهاشو انجام میدم ولی تو این هشت ماه حتی یک بار هم نیومد

چند روز پیش بهم میگفت الان که ماه اخر هستی ممکنه هر لحظه زایمان کنی چرا تو خونه موندی برو خونه مادرشوهرت بمون یا خواهر شوهرت میگه وظیفه اونا هست بعد از سزارین ازت پرستاری کنن 

بارها پیش امده وقتی دخترم وقتی از مهد تعطیل میشه همسرم بخاطر حال من میبرش خونه مادرم تا من بتونم استراحت کنن وقتی بچه رو عصر میاره میگه بچت اصلا غذا نخورد هرکار کردم نخورد ولی بعد که از دخترم میپرسم میگه اصلا بهم ناهار نداده

چشم‌هام اشکی شد، چه مهربون…

اره ماشاالله همیشه تو اینکارا زود میاد کمک بچم ی سری مشکلات داشت شبا تا صب بالا سرش بیدار میموند میگفت مادر تو بخواب استراحت کن بعد میرم حمام میدیدم حتی لباس زیرا شوهرم شسته دعواش میکردم میگفتم اینجوری من اذیت میشم عذاب وجدان میگیرم تو نباید اینقدر کار کنی تو خونه من می‌گفت مادر اشکال نداره میبینی تو الان بچت مشکل داره چقدر اشک می‌ریزی توام بچه منی منم نمیخوام ببینم تو مشکل داری و باهم میشستیم گریه میکردیم 🥲😆

میره خونه مادربزرگم شروع میکنه با ناراحتی تعریف میکنه که بچم حالش خیلی بده دکتر اینجور گفته بهش مادر ...

چه سخت حالا میخوای برای زایمان و مراقبت از بچه چیکار کنی؟؟

بچه اولت کمکت میکرد؟.

وقتی خواهر یا مادرش مریض میشن تا چند روز میره خونشون تمام کارهای خونه اونارو انجام میده 

ولی من گه بچش هستم براش مهم نیستم همش یک دختر داره 

چرا باهام اینجوری رفتار میکنه 


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792