مادرشوهرم خیلی حسوده ب ظاهر نشون نمیده
اما ب باطن خیلی حسوده و منتظر اتو از سمت منه یعنی کوچکترین حرکتی رو بهونه میکنه
هروقت میرم خونش دریغ از ی بشقاب میوه یا چایی هیچی نمیده میگه برو خودت بردار اما خدانکنه بری سر یخچالش اگه یچیزی از تو یخچالش کم بشه میگه تو برداشتی و کلی تیکه میندازن
برای عروسیم بخاطر ی تالار ک ورودیش ۱۵ تومن بود و خرج عروسی و شام و میوه و همه چی نصف نصف بود زنگ زد کلی فحشم داد ک چرا این تالار و انتخاب کردی(بخاطر اینکه دخترخواهرش دلش نشکنه چون اونم همسن منه و وضع مالیشون خوب نیس و عروسیشون با ما یکماه فاصله داشت)اینقدر خون ب جیگرم کرد و دلم و شکست وضع مالی مادرشوهرم اینا خوبه برای سرویس طلا بعد هفت سال عقد خواست بخره گفت برات میخرم اما خوشبختی نمیاره
خب این تیکه ای از توضیحات
حالا چند روز پیش زنگ زد گفت چرا نمیای اینجا گفتم حوصلم سر میره و بیام اونجا در و دیوارو نگاه کنم با شوخی و خنده
حالا خانم بهش برخورده خواهرشوهرم زنگ زد گفت بیا خونه مامان ناراحت شده از دستت منم با خنده گفتم خب حوصلم سر میره گفت خب بیا میریم بیرون و منم گفتم باشه خودت کی میری خونه مامانت تا بیام گفت فردا عصر
بنظرتون چکار کنم
احساس میکنم خیلی کوتاه اومدم بعد عروسیم چندبار با جیغ و غرزدن باهام حرف زده مادرشوهرم مثلا یبار میگفت چرا خاله ات رو میبری بیرون یبارم ماشینم خراب شده بود زنگ زد کلی جیغ زد و غر زد ک چرا رفتی بیرون
چکار کنم؟