خالم سر خیانت طلاق گرفت. میگفت با اینکه هم کار دارم هم خونه هم ماشین ولی واقعا از لحاظ عاطفی به حضورش نیاز دارم. بعدش به خاطر همین نیاز عاطفی دوباره شوهر کرد ولی نتونست درست تصمیم بگیره و گند زد و دوباره طلاق.
عمم سر اعتیاد طلاق گرفت. دیگم ازدواج نکرد. الآن بعد چند سال افسردگی گرفته از تنهایی. ارتباطشو با همه قطع کرده. دیوونه بازی درمیاره.
دوستم سر کتک خوردن از شوهرش طلاق گرفت. الآن به خاطر دوری از دخترش و حسرتایی که میخوره، کلا خودشو باخته. فقط گریه میکنه و میگه من فلان سال همین روزا سر زندگیم بودم. چی شد یهو همه چی خراب شد.
نوهی خالهی مامانم سر ناسالم بودن بدن همسرش طلاق گرفت. پاهاش پلاتین داشت چون تصادف کرده بود سه بار. باباش انقدر حرص خورد از طلاقش که دو بار سکته کرد و توی بیمارستان فوت کرد.