دختر خواهر شوهرم بهم گفت دایی چند روز پیش اومد خونه ما به مامانم یه عکسی نشون داد گفت میخوام باهاش ازدواج کنم چطوره بعد میگه مامانم گفت چرا اینقدر زن تو اذیت میکنی دایی گفت مگه چی کم داره چی براش کم گذاشتم اون هیچی کم نداره منم دوست دارم یه زن دیگه بگیرم اما گفت به دایی چیزی نگی که بهت گفتم دلم آروم نشد بهش زنگ زدم هرچی از دهنم اومد گفتم اما فحش و بی احترامی نکردم. فقط گفتم بس کن این خیانت ها تو تا کی میخوای منو زجر بدی خلاصه میگم چند روز پیش هم تاپیک زدم که گوشی مخفی داره تو ماشینش اما خیلی زرنگ شده نمیتونم پیداش کنم امشب که اومد خونه گفت این حرفها چیه اینارو کی بهت گفته گفتم کسی نگفت خودم حس میکنم بعد فقط گفتم اون ج. .... که عکسش تو گوشی مخفی کردی آخر پیدا میکنم خلاصه خیلی کتکم زد با مشت همه جام زد تو صورتم دماغم کمرم شونه هام دستام پاهام همه جا ضربه ای که به دماغم خورد سریع خون دماغ شدم همه جا خون گرفت چاقو آورد پامو زخمی کرد بچه ها از خواب بیدار شدن گریه میکردن الان باقی شو میگم دلم خیلی گرفته امشب