من باردارمماه های اولمه
ویارم جوریه که غذا نمیتونم بخورم فقط چیزای ساده مثل نون و پنیر و نون و ماست و...
از صبحی لب به هیچی نزدم فقط یه بستنی خوردم
الان غذا واسش آوردم چنانبا اشتها میخورد گفتم خوشبحالت راحت غذاتو میخوری من دارم ضعف میکنم
منو بست به رگبار که منم میرم سرکار کار میکنم تو توی خونه راحت میخوابی و من دوروزه نخوابیدم تو هم شبا میخوابی منم میگم خوشبحالت و...
من هیچی نگفتم
بعد عمم که اونم بارداره زنگ زد میگفت نتونستم شام درست کنم گفتم شوهرم بیرون خودش یه چیزی بخوره پسرمم رفت واسه خودش کالباس خرید
اینجوری که گفت هوس کالباس کردم به شوهرم گفتم هوس کالباس کردم میری واسمبگیری باز منو بست به رگبار که من نمیتونم خستم دوروزه نخوابیدم توهم کار میدی یه چیز دیگه بخور
بخدا اگه میتونستم خودمو و بچه تو شکممو گرسنه نمیزاشتم هیچی از گلوم پایین نمیره
خودمم نمیتونم برم خرید کنم الان ماه گرفتگیه میگن خوب نیست
شوهرای مردم کلی به زنشون میرسن هی چیزای مقوی میخرن واسش چیزی هوس کنه سریع تهیه میکنن واسش اونوقت من امروز فقط یه بستنی خوردم دارم ضعف میکنم یه کالباس نرفت واسم بخره میگه یه ساعت میام خونه آرامش داشته باشمتو غر میزنی آخه من چی گفتم؟ بچه اون تو شکممه دارم اینجور گرسنگی میکشم
الان اومدم تو اتاق دارم گریه میکنم کاش راحت بشم از این زندگی کوفتی😔😔
هیچوقت اینجور نبود به ندرت اینجوری بد میشه 💔