اونی ک دوسش داشتم یه روز پیم داد گفت من دوست دارم و اینا
چن سال باهم بودیم مادرش فهمید و از فشاری ک میخورد
یه روز زنگ زد گفت ببین دخترمಠ_ಠ
تو و پسر من مثل خواهر برادر میمونید
پس دیگه ب پسر من کاری نداشته باش
خدایی من کاری نداشتم ولی قلبم بدجوری شکست
تنها چیزی که تونستم بگم این بود که
گوشیو بده خودش
البته خودش خیلی قشنگ تر گفت مثل خواهر منی
هنوزم وقتی ب حرفهای ک بهم میزد فک میکنم قلبم درد میگیره
بهتون میگم ک اصلا هرگز هیچوقت تا وقتی ک یه تفاق جدی مثل خواستگاری چیزی اتفاق نیفتاد باهم رابطه نداشته باشد ن تماس ن صحبت ن هیچ چیز دیگه ای
چون من دلم خیلی براش تنگ میشه ولی از حرفی ک زد و اگه دروغ بود هیچی ب من نگفت سرم درد میگیره