2777
2789

دم غروب  با وجود مخالفت شوهرم به خاطر اصرار بچه ها من هم دلم سوخت گفتم بهش بزار ببرمشون راضی شد و بردمشون 

برگشتنی ی مرتیکه هیز افتاد دنبالم با ماشین، همون با چشماش قورتم نداد و تا خود خونه دنبالم اومد حس کردم میخواد خونمونو پیدا کنه وقتی کلید انداختم تو در اومدم تو حیاط دیدم داره اروم با ماشین رد میشه و نگام میکنه منم از استرس در رو زود بستم 



الان استرس همه جونمو گرفته  بعدشم شوهرم باز زنگ زد که اومدین کسی چیزی نگفت اذیت نشدین منم الکی خندیدم نه هیچی نشد، شوهرم خیلییی حساسه تو اینچیزا و واسه همین حتی نمیزاره زیاد برم بیرون امروز که اینطور شد روانم ریخت بهم گفتم شانسم ندارم بفهمه دیگه نمیزاره تا سر کوچه هم برم 

اینم بگم من چادری هستم و با حجاب کامل بودم الان روانم بهم ریخته از طرفیم میترسم شوهرم بفهمه دیگه واویلاست 

. وقتے ارزش واقعے خودت رو بفهمے، ديگہ بہ ڪسے تخفيف نميدے...

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ادم مریض مریضه ربطی به پوشش نداره . در رو قفل کن تلفنتم بذار کنارت اگر هم میتونی بگو یکی بیاد پیشتون بخوابه 

 « فقد ملئت بطونکم من الحرام و طبع علی قلوبکم شکم‌هایتان از حرام پر شده و بر قلب‌هایتان مُهر خورده است.»  امام حسین علیه السلام

شوهرت همیشه میپرسه کسی چیزی نگفت راحت بودی یا فقط این بار پرسید

معبودم ... 🤲ای راهگشا در تاریکی ها...با کلید اجابتت ...قفل های درونم را باز کن...با تو که باشم، در جاده های تردید،...دستان توانای تو را میبینم ...قلبم در آسمان عشقت ...به پرواز در می آید واز شراب شیرین عرفانت مینوشم ..با تو در آغوش کرامتت ...ساکن میشوم ...با تو هیچ جاده ی پر پیچ و خمی وجود ندارد ...با تو دلم به عطر یاس های برکتت معطر میشود ...تو در جاده های خشکسالی ...تشنگی ام را به برکت نگاهت سیراب میکنی ...خدایا ! هر لحظه شکرت که کنارم هستی و مرا به غیر از خود وا نمیگذاری .
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792