از اول ازدواج با شوهرم مشکل داشتم چون عصبی و خودخواه بود،حامله بودم قهر اومدم خونه بابام،رفت بایه زن هرزه،تا الانم با اونه،با یه بچه درآمد،ندارم،تو دادگاه بهم گفت خود برو کار کن دنبال پول من نباش،با اینکه کلی ملک داره،وکیل ش،مامور های کلانتری،دوست آشنا،میگن مهریه تو ببخش جدا شو،خودمم خسته شدم،سه سال طول کشیده،هرچی دویدم به جایی نرسیدم،کفش آهنینم پاره شده،باورم نمیشه،داعم به حجابم گیر میداد،الان با یه هرزه ایی که نگو،دوسال باهاشه،نه کار دارم نه پول،شوهرم یه آدم داغون بود،چون پولدار بود زنش شدم،فکر نمیکردم این آدم داغون سرم منت بزاره،خیلی خسته ام،خدا لعنت کنه همچین مردایی رو که گند میزنن به زندگی یه دختر،یعنی یه روزی میرسه از اشتباهاتم درس بگیرم،خوشبختی رو بغل کنم.
اون قسمت از زندگیم که یه بدشانسی بزرگ آوردم ،خیلی درد داشت ،خدایا به یه قسمت دیگه از زندگیم یه خوش شانسی بزرگ بده،که خیلی ذوق داشته باشه.