بچها دوستم یه مشکلی داره ک واقعا نمیدونه چیکار کنه
با من درد دل کرد منم گفتم با شما صحبت کنم شاید کسب تونست بگه جریان چیه
دوستم الان پیشمه
بچها دوستم میگه مدتیه ک همش به شوهرم دعوام میشه ازش سرد شده
میگه نزدیک دو ماه ک باهم رابطه ندارن
و همش با شوهرش در حال جنگ و دعوا هستش
اصلا دوس نداره با شوهرش جایی بره یا گاهی اوقات اصلا دوس نداره شوهرش بهش دست بزنه
شوهره بدبخت واقعا خیلی عاشقشه و همش گریه میکنه ک من از دوری تو دیونه میشم اینجوری نکن دوستم میگه اصلا دست خودم نیس
انگار بهش هیچ حسی ندارم و دوستش ندارم
میگه وقتی گریه میکنه یا از فشار عصبی زیاد ک باهاش دعوا میکنم سر درر میگیره پشیمون میشم از کارم اما ت دلم بهش هیچ حسی ندارم
شوهرش ن خیانت کرده ن کار بلدی کرده
میگه مثلا امروز شوهرش بهش گفته بیا بریم خرید اما گفته حوصله ندارم و نرفته
گفته دوستاتو دعوت کن
بیاوریم جایی
میگه نرفتم فقط ب مادرش یعنی دوستم ب کارش گفته دیگه از شوهرم خوشم نمیاد میخوام جدا بشم
از جدایی هم میترسه
الانم چون همسایه هستیم من اومدم پیشش دیدم داره گریه میکنه
میگه واقعا نمیدونم چمه
یهویی اینجوری شده
راستم میگه قبلا بدون شوهره اصلا طاقت نداشت اما الان چن روزه همش ب شوهرش میگه بیا یه مدت از هم جدا زندگی کنیم و واقعا هم میخواد جدا زندگی کنن چند ماهی اما شوهره میگه طاقت ندارم نمیشه
ببخشید بچها زیاد شد
تروخدا توهین نکنید خیلی ناراحته خیلی گناه داره
تروخدا کمکمش کنید
پای در میونه