مامانا من تو مرز سکته هستم
یه پسر ۱۷ ماهه دارم که از بدو تولد داستان هاش شروع شد
از یکماهگی دیگه شیر نخورد اوایل راه میبرم با آهنگ و اینا کوچولو کوچولو خورد تا پنج ماهگی اینطوری گذشت بماند که خیلی بالا میاورد هر وعده شیری حدودا ۱/۵ ساعت طول میکشید بعدش دیگه تو خواب میخوزد من اسیر بودم که سر ساعت بخوابونم شیر بدم تا ۷-۸ ماهگی بعد دیگه اصلا مک نزد مجبور شدم سرشیشه رو گشاد کنم تو خواب خودم شیشه رو فشار بدم بریزه تو دهنش اونم یکمشو قورت بده یکمم بریزه بیرون
از همون ۶ ماهگی که غذا شروع کردم باغذا هم ارتباطش خوب نبود به بدبختی باهزار داستان تو روروئک گیرش مینداختم بهش غذا میخوروندم تا همین الانم همینه فقط میکس با سرگرمی همزمان اسباب بازی دستش باشه فیلم باشه شاید بتونم بزور قاشق رو ببرم تو دهنش با سرلاک خوری یه قاشق غذا تو دهنش خالی کنم
اوایل فکر کردم واسه مک زدن مشکل داره بعذ دیدم نه آب رو راحت میخوره
بعد فکر کردم شاید مشکل بلع و جویدن داره که اونم نداره
اصلا به طرز عجیبی گرسنه نمیشه غذای انگشتی امتحان کردم نمبخوره غذاش اصلا تکراری نیست و هرروز تنوع میدم
آزمایش هاش همش اوکی بوده
بعد از یکسالگی مرتب مریض میشه یا سرماخوردگی یا اسهال یا عفونت روده یا حساسیت غذایی
خودم شاغل بودم دانشجو بودم مجبور شدم بیخیال همش بشم