نگید که چرا تاپیک زدم
دلم دردو دل میخواست.هرکی یجوریه،یکی مثل خواهرم نمیخواد با کسی حرف بزنه،یکی مثل من،من نه دختر دارم که کنارش بغلش کنم،نه همسرم درکم میکنه،نه مامانم زندست،نه مادرشوهری دارم که مثل مادرم باشه...
گفتم شاید اینجا خودمو خالی کنم،انگار نه انگار که هفته پیش بابام برای پسرم کادو خریده بود که روزه گرفته😭دلم میخواد خودمو پیش یکی خالی کنم،پیشش زار بزنم بگم باباااااااااا 😔هیچ کسیو نداشتم به جز بابام،از هرکی که برای بابای مهربونم دعا کرد ممنونم
حالا با چه حالی برم مدرسه؟با چه حالی پیش بچه های مردم راحت درس بدم درحالی که از تو داغونم😭
چرا زندگی اینجوریه،چرا اینقدر به بابام وابسته شدم که اخر از دستش بدم💔چرا ادمای مهربون میرن؟
بابام خیلی دوست داشت عروسی،فارع التحصیلی پسرامو ببینه،ولی چرا این زندگی اینقدرر بی رحمه😭
من بابام که همیشه سالم بود رو میخوام.
حواستون به پدراتون باشه،ی روزی مثل من میشین که کسی باهاتون دردو دل کنه.
لطفا ارومم کنین،تروخدا😭