بچه ها بچه ام خیلی شره و همیشه اذیتم میکنه
امشب جایی دعوت بودیم شوهرم ظهر اومد گفت میخوام خواهرام ببرم فلان جا توم بیا من گفتم نه شما برید من کار دارم واقعا هم کلی کار داشتم گفتم حالا توم واحب نیس بری خواهرات خودشون برن گفت نه و....
خلاصه حاظر شد بره رفت بچه رو هم برداشت ببره
{من قبلش گفتم به هوای اینکه هوا گرمه بگو بچه اذیت میشده براهمین خانمم نیاوردم }
اما پاشد بچه رو حاظر کرد شروع کرد به بدو بیراه گفتن که اره نوبت توم میشه و ازاین حرفا
حالا اونجایی که میخواست بره جای مهمی نبود. منم فقط چون توی خونه کلی کار داشتم و میدونستم شبم قراره بریم جایی نمیخواستم همراهش برم .
اما به خاطر اینکه خواهراش میخواستن بیان به من فشار میاورد منم عصبی شدم خیلی حالم بد شد اما بااین وجود حاظر شدم
گفت نمیخوام اصلا برم منم اصرار کردم پاشد (گفتم باز دلخوری پیش نیاد)
رفتیم دیدم داداشش ماشینش خالیه خواهراش دیدن گفتن پس همه با ماشین شما بیان منم گفتم نه من اذیت میشم اینطوری
جالبه که شوهرمم اگه میدونس داداشش ماشینش خالیه نمیرفت اصلا فقط چون میخواس برسونشون قبول کرده بودبره
خلاصه من سوار ماشین شدم گفت تو چرااومدی اصلا نمیخوام بیای (چون من به خواهرش گفتم جا کمه داداششم ماشینش بیاره ) ناراحت شد
منم هیچی نگفتم رفتیم انقد پسرم اذیت کرد که من فقط دنبالش بودم تو راه برگشت هم انقد اذیت کرد من آروم فقط گریه کردم نزاشتم بفهمه دیگم حرف باهاش نزدم