من تو بدترین موقعیت هاشوهرم همراهم نبوده همراهیشم زجر آور بود
ختنه پسرم بردم بیمارستان با بیهوشی بود شوهرم اصلا نیومد من از صبح رفتم تا۵ بعدازظهر دیگه ۵شش بود اومد دنبالمون بچه هارو از اتاق عمل میگرفتیم میرفتیم بخش یه نیم ساعت بعدش ترخیص بودن تموم پدرا بال بال میزدن دور تخت بچه هاشون شوهرمن نشست روی صندلی تکونم نخورد خانمای اونجا خیلی نگاه های سنگینی میکردن وقتی اومدم خونه خیلی گریه کردم همیشه موقعیت هایی ک واسه من سخته نیستش