خیلییییی فشار رومه روحیم داغونه حامی کسی رو ندارم
البته جز شوهرم ک اونم مواقعی بد میشه
البته ن اندازه ی ادمای دیگه
پریشب حالم خیلی بد بود اومدم اینجا تاپیک زدم
درد دل کنم یکی دونفر (عقده ای) پریدن بهم
الکی قضاوتم کردن
فکر کنین ادمی ک تو دنیای واقعیش هیچکسی رو نداره
اینجا تنها جایی ک میاد و از درد دلاش میگه
(شاید برای خیلیا قابل درک نباشه )
ولی خیلی وقتا ک حس خودکشی رو دارم به اینجا
پناه میارم برای اینکه حواسمو پرت کنم
و بفهمم خیلیای دیگم هستن تو شرایط من یا حتی بدتر
خلاصه بعد از اون تاپیکم قرصامو دستم گرفتم و
نشستم اخرین حرفامو بزنم با خدا
ک بغضم ترکید و با صدای بلند به هق هق افتادم
شوهرم صدامو شنید و بیدار شد قرصارو ک دید
فهمید قضیه چیه تا خود صب بغلم کرد با اینکه صب زود
باید میرفت سرکار تا خود صب نشست پای حرفام
و حرف زد و حرف زدم گفتم گفتم اینقد گفتم
تا خالی شدم
ولی قضیه ی اینجا و اون کاربرا رو نگفتم ولی با دلشکستم
اونا رو به خدا واگذار کردم
بگذریم این تاپیک زدم ک اگه یه روز از شوهرم دلگیر
شدم این تاپیک ببینم و حرفای اون شبش
یادم بیارم ک چقد قشنگ ارومم کرد