سلام شبتون بخیر میخوام یه خلاصه کوچولو از زندگیمو بهتون بگم ک فقط درددل کنم همین طولانیه همشو همین اول میگم لطفا اگه حوصله ندارین نخونین🙏
۷سال پیش سنتی ازدواج کردیم کم سن و سال بودیم ولی همدیگرو خیلی دوس داشتیم اختلافات خانواده هامون شدیدا زیاد بود جوری ک واقعا الان ک فکر میکنم تنها راهمون جدایی بود وشاید بهترین راه...عروسی کردیم و خونه مستقل گرفتیم مادرش بامن خوب نبود اصلا میونه خوبی نداشتیم سعی میکردم کمتر رفت و امد کنم تا کمتر حرف و حدیث پیش بیاد اما میرفتیم یه گرفتاری داشتم نمیرفتمم باز همینطور...اختلافات بین خانواده ها بود اما این وسط شوهرم با خانواده من صمیمی تر شد اما من همچنان دل خوشی از مادرش نداشتم چندین بار باهم دعوا کردیم ب خانوادم بی احترامی کرد ب من گفت نفرینت میکنم😏ک من کلا کات کردم باهاشون،اوج کرونا بود ک شوهرم کرونا گرفت و حالش خیلی بد بود اینجا بود ک پای خانوادش ب خونمون باز شد و رفت امدا شروع شد و من باردارشدم تو همین حین پدرشوهرمم مریض بود(نا گفته نماند با وجود اختلافات و دعواهایی ک بین خانواده ها بود پدرمادر من یکی دوبار واسه ملاقات پدرشوهرم رفته بودن خونشون چون مریض احوال بود اما اونا هرگز)خلاصه ک من بارداربودم و پدرشوهرم مریض منم سعی میکردم سر بزنم بهش ولی زندگی من درست از روزی ک بچه اولم سقط شد بعلت سندروم دان دیگه هیچوقت رنگ ارامش ندید بچمو سقط کردم و حالم بد بود افسرده بودم و داغون اما هیچکدوم از خانواده شوهرم حتی یبار ب دیدنم نیومدن منم حالم بد بود واقعا کینه ب دل گرفتم و منم ملاقات پدرشوهرم نرفتم یکی دوماه بعد سقطم متوجه خیانت شوهراحمقم شدم انقد گریه زاری التماس کرد ک بخشیدمش ولی همین باعث شد از خانوادش فاصله بیشتری گرفتم خلاصه بعد چند ماه دخترمو باردارشدم با میونه گری خواهرشوهرم بخاطر بچه دوباره اشتی کردم و سعی کردم این بار ب حرفای مادرشوهرم اهمیت ندم حال پدرشوهرم روز ب روز بدتر میشد بچم بدنیا اومد دوماهه بود ک بازم خیانت شوهر ابلهم روشد و اینبارم من احمق بخاطر بچم بخشیدم😔مسئله اینجاس ک پدر مادر من رفتن ملاقات پدرشوهرم و اونم یه ماه بعد فوت شد حالا الان شوهر من بهشون احترام نمیزاره اصلا باهاشون حرف نمیزنه چرا؟چون انتظار داشته مامان بابای من تو اون مدت ک باباش مریض بوده بیشتر میرفتن ولی اینو نمیبینه ک پدر منم عمل کرد خانوادش سراغی نگرفتن مامان بزرگم فوت کرد یه تسلیت نگفتن مراسماشم نیومدن امشب بهم گفت من همینم میخوای بری برو ولی بچه رو بزار برو وگرنه همتونو اتیش میزنم دیگه حالم ازش بهم میخوره ولی نمیدونم چیکار کنم گیج شدم مشاوره هم نمیاد🥲