من و رلم کات کرده بودیم، اول قصدش ازدواج بود.. ولی بنا به اصرار من کات کردیم.. تقریبا یک ماه هست ک کات کردیم.
از دیروز دیدم مامانم هی بهم میگه برو سالن خودتو مرتب کن حموم برو، برام عجیب بود ک چرا همچین میکنع. بعد خونه رو برق انداخت، دیگ کاراش زیادی ضایع بود تا اینکه بهم گفت امشب قرارع مهمون بیاد.. گفتم خب بگو کیه نمیگفت😂😂دیگ ساعت نزدیک نه و نیم دیدم زنگ خونه زده شد..واییی دیدم عشقم جلو دره با دسته گل و خانوادش پشتش😍😍😍
یعنی اشکمممم دراومد😂😅 رو سر مامانم داد زدم ک چراا نگفتییی بهمم و لباس رسمی و بهتر بپوشم.. خلاصه سریع لباسامو عوض کردم. اصلا بدون ارایش😂😑 اومدم نشستم تو جمع....پدرشوهرم میگه ببخشید ک گفتیم بهت نگن.. تا یکم اذیتت کنیم.. منم از خجالت داشتم اب میشدم گفتم نه عیبی ندارع😂😅بعد فقط منتظر بودم بریم تو اتاق برای صحبت، من حساب عشقمو برسممم😂...اگه هستین بگم تو اتاق چیا گفتیم؟؟؟😅👀👏