منتظر بودم شوهرم بیاد خونه ولی وقتی اومد از آیفون دیدم ی زن هم تو ماشین نشسته
رفتم از بالکن نگاه کردم دیدم دارم میرن طبقه پایین
دنیا روی سرم خراب شد انقدر جیغ کشیدم ک زنه صدامو شنید و فرار کرد
شوهرم گردن نمیگرفت میگفت توهم زدی داشتم روانی میشدم از شدت عصبانیت با چاقوی اشپزخونه دستمو زدم
خون کلا ریخته بود روی سرامیکا فرشا دستم ۶۰ تا بخیه خورد
بعد این قضیه دوباره بخشیدمش ولی دوباره تکرار کرد میتونم قسم بخورم ک رابطش با اون زن حتی ی روزم خراب نشد ۵ بار دیگه تکرار شد و هر سری زرنگ تر میشدن سری آخر حتی ب زنه سیم کارت گرفته بود داده بود
تو روزای اول زندگیم بدترین حس هارو تجربه کردم
الان ی ماهه اومدم خونه بابام دیگه هیچ جوره نمیخوام برگردم برام دعا کنید دلم آروم بشه مثل موجی ها میشم یکسره کاراش یادم میوفته