یکسال هم زمان نامزدیمون بود ما از هم دور بودیم دوتا شهر مختلف... دیر به دیر همو میدیدیم بخاطر مسافت
قرار گداشته بودیم که روز تولدش بیاد...
منم شب قبلش با کمک برادرش
گل سفارش دادم و کیک و بادکنک ...
به داداشش گفتم بده به اژانس وبفرسته دم خونه
باهاش هماهنگ بودم که ساعتی که راننده میرسه دم در خونه من عزیزمو بفرستم بیرون خونه ...
نمیخواستم راننده زنگ در رو بزنه...
همزمان که با داداشش چت میکردم که راننده ره افتاد...
بهش گفتم میشه بری تو حیاط هی گفت چرا سرده... گفتم کاردارم توروخدا برو
رفت گفت حالا چکار کنم هنوز راننده نرسیده بود
گفتم برو توکوچه
رفت گفت چکارکنم هنوزم راننده نرسیده بود
گفتم اسمون رو ببین منم دارم میبینم
گفت دختر خل شدی هوا ا ابره اسمون معلوم نیست...
که راننده رسید بهش گفت اقای فلانی... بعدم گل و کیک و بادکنکها رو بهش داد و گفت تولدتون مبارک..
همونجا دادمیزد اخه چجوری تو دیونه ای دختر... توکوچه دادزد دوستت دارم...