سر کوچه بود دیدمش
یه دفعه برگشت نگاهش افتاد به چشام برا چن دقیقه انگار زمین و زمان از حرکت وایساده بود و اون فقط نگاه تو چشام میکرد 🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️
یه غم بزرگ توی چشاش بود سنگینی غمشو قلبم احساس کرد
با هم بودم ۶ ماه
خیلی دوسم دااااشت خیلی حتی یک بار اذیتم نکرد یه بار بهم بی محلی نکرد
دوسش داشتم
انقدی ک پیش دعا نویس رفتم ک زبون خانوادشو ببندم بهم گفت خیلی دوست داره وبی خانوادش نمیازه
از بچگی اسمش رو دختر عموش بود یعنی همون نامزدی
خانوادش میگفتن خانوادمون متلاشی میشه باعث میشه ابرو دختر عموت میره اونا هم خیلی حساس بودن
مجبورش کردن عقد کنه خیلی تلاش کرد ولی زورش نرسید باباش یه هفته از خونه انداختش بیرون گفت اگه این کارو نکنی برا همیشه پیر من نیسی و اینا
۵ روز قبل از عقدش بهم گفت دوسم داره بهم گفت بمون پیشم بدون تو طاقت نمیارم من گفتم الان خانوم خونت یوی دیگست برو برا زندگی خودش بودم
مردم تا دل کندم ازش
هنوزم گاهی وقتا بهم پیام میده و حالمو میپرسه من سرد جواب میدم
مغازه داره و من میرفتم همیشه باهام شوخی میکرد و اینا یه روز گفتم میدونی بابات منو برا داداشت خاستگاری کرد گفت واقعا گفت اره گفت تو این کارو میکنی گفتم نمیدونم
فقط میخاستم اذیتشکنم
همون شب رگشو با تیغ زد ☹️
هنوز عکس دستامون رو دارم 😔😔
هنوز چشاااش ...