مجازی
۳ سال مجازی بودیم حتی یه بارم همو ندیدیم
بعد سه سال اومد شهرمون من نرفتم
قهرررر کردددد بعدش من رفتم شهرشون همو دیدیم اشتیکرد
بعدش دیگه هیییی اومد هر هفته اینجا بود
با خانوادش در میون گذاشت دو سال مخالفت کردن در اخر وقتی خودش تهران سرکار بود رفتن خواستگاری برای یک دختر دیگه و بعدم تویکل شهر گفتم پنجشنبه نامزدیشه همینم شد نامزد کرد اون شب پشت گوشی تا صب گریه کردیم در حدی که حالش بد شد بردنش بیمارستان برگشت تهران جواب نامزدشو نمیداد هر روز به مامانشمیگفت بهمش بزن اونا حلقه رو پس نمیدادن مامانش زنگ بهمگفت فاطمه جان لطفا رابطتو را پسرم تمام کن ابرومو تو کل شهر برده
راه دوره ما بیایم بگیم کجا آشنا شدید؟؟
خلاصه اینو به دوست پسرم گفتم اونم عصبانی شد رفت دم شهرشون بعدم دم خونه نامزدش با داداش دختره دعواش شد همون شبم حلقه رو پس گرفت اورد
بعد برگشت تهران جواب خانوادشو نداد گفت باید بیاید بریم خواسنگاریش اومدن مخالفت های پدر من شرو شد ۶ ماهم بابای من علافمون کرد تا راضی شد
الان ازدواج کردیم و خداروشکر پدر مادرمون خیلییییی راضین از این وصلت