از شوهرمناراحتمولی نه انقدرکحالماینجوری باشه از ظهر فقط روتخت درازکشیدم حتی افطار همنتونستم درست کنم انقدر حالم بده حس میکنم یه وزنه خیلی سنگین توبدنم شوهرمم طبق معمول رفته رفیق بازی نیست بفهمه چمرگم زده بیادم کاری نداره با گوشیش همش
ولی انقدر دلمگرفته نمیدومم حالم انقدر بده دوست دارم بشینم ی دل سیر اشک بریزم بعدبخوابم حتی پسرمم بدترازمن شد دید اصلا پانمیشم بی حوصله وکسل شد ۹خوابش برد😖😖😖😖
کاش ماشین براخودم داشتم میرفتیم با پسرم خیابون دور میزدیم کاش شوهر احمق وعوضی نداشتم فقط ب فکرخودش فقط به فکر خودش
حالم ازش بهم میخوره هرجا دلش بخواد میره هرکار بخواد میکنه تفریح رفیق بازی همه کاروهمه جایی یه دیشب دلم گرفته بود رفتیم شب نشینی یه جنگی راه انداخت ک حالم و بهم زد چون دلش نبود بریم من اصرار کرده بودم همش