دو سال پیشم دوستم تا ساعت ۲شب با نامزد عقدیش صحبت میکرده نامزدشم گفته متا جان من خوابم نیاد برا سحر بیدارم کن خواب نمونم اینم میگه هرچی سحر زنگ زدم جواب نداد میگه ساعت۷صبح صدای تلفن اومد بابام داشت با تلفن خرف میزد و میگفت وااسفا میگه اومدم بیرون به بابام گفته چی شده میگه بابام یه نگاه به من کرد گفتش بابا لباستو بموش بریم خونه شوهرت
بنده خدا تو خواب سکته کرده بودعید فطر دوسال پیش قرار عروسیشون بود