ما این پروسه رو دو سال پیش داشتیم...با این تفاوت که یه خونه تو یه شهر دیگه داشتیم،تا ما یه خونه اینجا پیدا میکردیم،مشتری خونمون تو اون شهر میپرید...تا مشتری واسه خونمون پیدا میشد، از اون ور فروشنده خونه ای که خوشمون اومده بود یا جا میزد یا گرون تر میکرد!
میدونی چند بار تا نصف راه تو جاده میرفتیم،یهو خریدار خونمون یا فروشنده خونه جدید نظرشون برمیگشت،دوباره اونجاده رو با ناامیدی برمیگشتیم!
داغون شدم...سری آخر به رعشه افتاده بودم از استرس تو بنگاه!
اخر بنگاهیه دلش برا من سوخت،گفت آبجی این چه کاریه میکنی،الان سکته میکنی،برات یه خونه پیدا میکنم...اینجوری نکن!
وقتی خدا کمک کرد و همه چی جور شد و خونه قول نامه کردیم،با همسرم دوتایی تو بنگاه گریه میکردیم💔