سلام سه ساله ازدواج کردم ، مادرشوهرم با ما زندگی میکنه ، مریضه البته روحی مریضه و انقدر چاق شده تکون خوردنش سخت شده وگرنه مشکل جسمی نداره
این اواخر دیگه خسته شدم از بریز بپاش های شوهر و مادرشوهرم . خودمم هزار تا فکر و مشغله و کار و شغل دارم ، شاغلم و ...
امروز باهاش درمیون گذاشتم طبق همیشه به غرزدن محکوم شدم و اینکه همیشه شوهرم میگه الان موقع این حرفا نبود که من خستم .
تارگیا هم شوهرم برای خرید گله میکنه که خسته شدم از خرید کردن من خسته میشم .
با این وضع درامد ها فشار زندکی رو دوش همسرم هم هست .
واقعیتش مادرشوهرم نه رعایت حال منو میکنه نه رعایت جیب پسرشو .
هردو در عذابیم . منتها زور به من وارد میشه . شوهرم انتظار داره خریدارو هم من بکنم اون به باشگاه و ... برسه .
من واقعیتش از تمیز کردن خونه غذا گذاشتن و مرتب کردن خسته میشم .
واقعا نمیدونم تکلیفم چی باشه چی وظیفمه چی نیست و ...
مادرشوهرمم فقط مثل بچه ها بده بخوره دستور خرید بده فقط . اینم بگم خورد و خوراک خودشون هزینه بر هست من اونجور مثل خودشون زیاد بخور نیستم