خیلی دوست داشتم بهم برسیم
ولی تموم شدن رابطمون از سمت ب تفاهم نرسیدن اون با خانوادش بود
مادرش میگف عروسمو خودم باید بگم کی باشه
تاجاییکه کوتاه اومد تهه حرفش این بود ک من برای پسرش نه
خودشم زبون نداشت ک بتونه درست با مامانش حرف بزنه
هیچکسم تو خونشون حق حرف زدن رو حرف مادرشو نداشتن حتی باباش
وقتی فهمید من مادرم جدا شده به شدت بهونه دستش اومد
تو کل مدتی که فهمیده بود من تو زندگیه پسرشم حاضر نشده بود حتی بیاد خانواده منو ببینه
هیچ جوره
رفتیم پیش مشاور
گفت عقاید خانوادش خیلی سنتی و قدیمیه
اصلا تو یه خانواده ب روز و روشن فکر قرار نیس بری
گف تا آخر عمرت بهت سرکوفت میزنه مادره میتونی تحمل کنی؟
دوسش داشتم ولی😔
اونم میدونم که دوسم داره ...
ولی خب قسمتمون نرسیدنه...
ولی هنوز تهه دلم یخورده امید دارم بهش
نمیدونم چرا اما دلم میگه کاش برگرده