من 23 سالم خانوادم بشدت سخت گیرن..... متاسفانه بخاطر مشکل روحی ک پیدا کردم نتونستم تو زندگیم موفق بشمم🥺من از بچگی با دختر عموم مقایسه میشدم سر همه چیز سر چیزایی ک فک نمیکنین یادم یه روز تو عالم بچگی داشتم با دختر عموهام میرقصدم ک عمه هام همش ب اون میگفتن چقدر قشنگ میرقصییی ولی من هر چی تلاش میکردم بع من توجه نمیشد خانواده ای پدریم مدام بهم میگفتن لنتی واین رو من خیلیی تا ثیر گذاشت تا جایی ک برای هیچ کاری هیچ کاری به خودم اطمینان نداشتم یادم یه روز عموم اینا میرفتن سفر من میخواستم اب بریزم استرس گرفته بودم ک نکنه کار اشتباهی بکنم که مسخرم کنن و متاسفانه زمانی ک میخواستم اب بریزم کاسه از دستم افتاد حس خجالت و.... اون روز حتی نمیتونم ب زبون بیارم من بچه بودم نیاز به توجه داشتم ولی همش در حال مقایسه بودم و این خیلییی منو داغون کرد از همه نظر مقایسع میشدم از درس بگیر تاظاهر.... یادمه کارنامه ها ک میومد همش به من میگفتن نمره هات الکیه الکی بهت نمره دادن از نظر خودشون داشتن شوخیی میکردن ولی من بچه بودم فرق شوخی و جدی و متوجه نمیشدم و بابت این حرفا خیلیی گریع میکردم...