وقتی ۱۵ سالم بود مامانم رفته بود پیش دعا نویس و اینا سرکتاب یاز کرده بود یارو بهش گفته بود تا ۴۰ سالگی دخترت ازدواج نمیکنه مامان منم که زودباور 5۰۰ هزار تومن پول داده بود اون زمان دعا گرفته بود اومده بود
میگفت دعاهارو باید خود دختره بخونه و یه نمازای طولانی و روزی ۱۴ هزار بار فلان دعا رو بخون و فلان دعا رو تو آب بندازو و.... میگفت باید تا چند ماه اینارو بخونیدهرروز
اومد مامانم خونه بهش گفتم من به این چیزا اعتقاد ندارم یه روز خوندم اینارو خسته شدم گفتم من که نمیخونم
یه روزم مامانم به جای من خوند چنتاشو ولی خیلی زیاد بود
هی هرروز میگفت بخون اینارو من پول دادم و بختتو بستن و...
من میگفتم من اصلا به این چیزا اعتقاد ندارم
بعد