شوهرم بهم گفت تو که نگرانی بیا بریم آزمایش بده دخترم از خواب پاشد گفت منم باهاتون میام من بهش گفتم اگه قول بدی دختر خوبی باشی و بری خونه مامان بزرگ خدا بهت آجی داداشی می ده اونم قبول کرد مادر پدر خودم شهر دیگه ای هستن به خاطر همین زنگ زدم مادر شوهرم گفتم ما تو جایی کار داریم اگه میشه چند ساعتی مروا پیش شما باشه، گفت چکار دارین این بچه رو هم ببرین گفتم آخه نمیشه می خوام برم آزمایشگاه فکر کنم باردارم جوابمو داده تو باردار باشی تو اگه می خواستی باردار باشی پسر بدبختم نه سال به انتظار نمی نشست تا یک دختر گیرش بیاد تو مایه ی بدبختی خانواده ی مایی از وقتی اومدی تو زندگی پسرم یک روز خوش ندیده دیگه حق نداری بیای خونه من بچتم یک بچه پرورشگاهیه تو نازایی بهاره ( جاریم) پسر حامله است من خجالت می کشم بگم عروسم نازاست و دختر اورده
من بهش گفتم به خاطر اینکه بزرگترید چیزی نمیگم بهتون
بهم میگه (خیلی معذرت میخوام این حرف رو توی تاپیک می زنم) تو چه گو ه ی می خوای بخوری دختره ی ه ر ز ه منم سریع گوشی رو قطع کردم حرفاش مثل خنجر بود دارم همینطور گریه می کنم شوهرم گفت ناراحت نشو دیگه نه من جوابشونو میدم نه میریم خونشون غلط کرده بهت اینطوری گفته خیلی ناراحتم