عاشق هم بودیم خدایی
عقد کردنمونم خیلی طول کشید
خیلی این در اون در زد تا عقد کنیم
تو دوران نشون چندبار ک ن خیلیییی ب همدیگه بی احترامی کردیم جفتمون تقریبا عادی بود دیگ برامون
باز چند ساعت بعدش یا نهایت روز بعدش اوکی میشدیم
عموهام و زنای بی پدرشون تو کار دعا جادون
چند بار هممونو دعا کردن و بدبخت هی دنبال دعانویس بود باطل کنه
خلاصه عقد کردیم و الان ی شش ماهی میشه
اما سر ی موضوع اعصابم بهم ریخت و خیلی بی احترامی کردم بش و ی اشاره مختصرم ب باباش داشتم
اما از بعد عقد همسرم دیگ بی احترامی ت چت نکرد و رو در رو گند میزد فقط
همسرم بیرون بوده و مادرش ک زنداییمه همه روووو خونده بود
زنگ زد و اول با توپ پر اومد بعد کم کم خوب شد
گذشت و شبش شوهرم اومد خونمون
اوکی بودیم ک سحر من گفتم مامانت هی پشت تو در میاد منم باید ب خانوادم بگم و هی گریه تو بغلش
و هیچی نمگیف و سعی در اروم کردنم داشت
اونم گذشت تا ظهری ک رف دیگ ن زنگ زد ن پیام💔