خانما من با خونواده همسرم تو یه آپارتمانیم.بچه کوچیک دارم و بخاطر بچه هی نوه هاشون پلاست خونه من. علاوه بر اینکه آسایش ندارم.. نگران بچه مم. میترسم سرش بخوره جایی. یا چیزی بدن خفه بشه. یا اتفاق بد دیگه ای...
مادرشونم اصلا نمیگه به بچه ش که هر چیزی حدی داره.. شده ساعت ۱۲ شب... ۲ ظهر.. خسته شدم
اینبار میخوام برخورد کنم. میترسم دلخوری پیش بیاد.
شوهرمم انگار ن انگار..خیلیم خوشحاله... میگه چقدر بچه مو دوس دارن!!!!!!!