ببینید دوستان امروز مادرشوهر آمد حموم بعد اینکه رفت چون وسواس دارم شروع کردم به شست شو حموم در دیوار بعد هنوز داشتم آب میکشیدم برقرحموم تنها یک لحظه قطع وصل شد هی بسم الله الرحمن الرحیم خواندم میگفتم خدایا به تو پناه میبرم و بعدش از اتاق بچم هی زمزمه میومد زمزمه یک کودک نه یکبار دوسه بار من هربار سر میزدم میدیدم بچم خوابه برای همون هم خیلی ترسیدم هم فکری شدم