من دانشجوی ترم دومم ، اخرای ترم اول با یکی از هم دانشگاهیام اشنا شدم که خیلی واقعا هردمون از هم خوشمون میومد من واقعا هیچ خوشم نمیاد توی مسئله ای اقرار یا افراط کنم و دروغ بگم اما توی دانشگاه قبل اون من پیشنهاد زیاد میگرفتم برای دوستی ولی واقعا اونا یا بچه تر و نا پخته بودن و یا اینکه اصلا با سلایقم یکی نبودن اما من با این که قیافه خوبی دارم تقریبا یکم چشای رنگی روشن دارم پوست سفید دارم چون ترکم ، ترک تبریز کاملا شبیه مامانمم
اما هیچ اعتماد به نفس ندارم اینارو گفتم تا یکم بیشتر راجبم بدونید و تصورم کنید
خلاصه با یکی از هم دانشگاهیام اشنا شدم من واقعااا دوسش دارم الان ۵ ماهه باهمیم اون پسر خوب و معقولیه هم کمی خوش چهره و مردونه اما مامانم واقعا خوشش نمیاد من با پسر غریبه ارتباط بگیرم اوایل این ترم اون میخاست از دانشگاه برای همیشه انصراف بده چون کسب و کار خودشو داشت و دیگ ادامه تحصیل و نمیخاست و به همین مدرک کارشناسی رضایت داد اما بخاطر من نرفت مادرشم خیلی با مامانم راجب ما صحبت کرد که اجازه بده توی اشنایی و رفت و آمد باشیم اما دیشب مامانم کادوهایی ک اون برام خریده بود و ریخت وسط
بهم گفت تو خ ر ا ب ی😔😔😔 من گفتم مامان برات متاسفم و یه سیلی بهم زد قلبم خیلی شکسته اونم فردای روز تولدم
به جون خودم و همه عزیزام من دختر بدی نیستم و راجم فکر بد نکنید من خیلیی هم دختر درس خون و ارومی ام اما خوب ادم یه جایی قلبش گیر میکنه دیگ من درسته سنم کمه و تازه ۱۹ سالم شده اما خوب حتی سنمم کم باشه کاش یکم بهم احترام بزاره