الان چند ساله عروسی کردم و دو تا بچه دارم خیلی اشتباه کردم خیلی که توی دوران عقد جدا نشدم من زمان مجردی خیلی خواستگارای خوبی داشتم به واسطه ی موقعیت و خانواده خوبم زد و من عاشق یکی از آشناها شدم بی نهایت دوستش داشتم و متاسفانه بهش فهموندم که ازش خوشم میاد و این شد آغاز بدبختی من شوهرم اومد خواستکاریم و ما عقد کردیم دومین اشتباهم این بود گفتم من ۱۴ تا سکه برای مهر میخوام که اطرافیان شاخ در آوردن و من خیلی مثلا عاشق پیشه بودم میخواستم محبت خودمو ثابت کنم 😒
گذشت و خانواده شوهرم اذیتاشون شروع شد خیلی نیش و کنایه و اذیت و ازار خیلی شدید خیلی خیلی میرفتن سفر مامانم هر روز شام پدر شوهرم دعوت میکرد هیچ وقت تشکر نکردن گفتن جهیزیه هم باید کامل بگیری گفتیم باشه یه تفم کف دست من ننداختن هیچی طلا برام نخرید پدرشوهرم ولی برادر شوهرم هم زمان با ما نامزد کرد خیلی طلا و مراسم براش میگرفتن خلاصه گذشت و صبر ماهم تموم شد یه روز پدر شوهرم اومد خونمون گفت میخوام با تفنگ پسرمو بکشم فردا صبح بیا بریم طلاقت بدم گفتیم باشه که من بازم دل نکندم 😒
بابام هم گفت یا طلاق یا مهریه دخترم باید زیاد بشه که شوهرم قبول کرد گفت تو فقط طلاق نگیر ما رفتیم پرسیدیم گفتن مهر نمیشه دیگه بعد از عقد زیاد بشه ولی راه داره توی عقد نامه طلا و پول و اینا اضافه بشه که زدیم یک کیلو طلاو ۹۰ تومن پول دوسال عقد بودم شوهرم اومد گفت من پشتم خالیه نمیشه نمیتونم پول ندارم کمکم کنید زنم ببرم خانوادم جهیزیه کامل کامل دادن و چیدنش توی یه واحد آپارتمان خودشون و ما زندگی شروع کردیم