2777
2789
عنوان

طلاق دوم😔

630 بازدید | 34 پست

بچه ها زندگیم داره نابود میشه تو سن کم خودمو بدبخت کردم ۱۶سالم بود ک با پسر اقوام ازدواج کردم و ی هفته بعدش طلاق گرفتم خلاصه بخوام بگم ک فهمیدیم پسر روانیه و مشکل داشته و کلی هم منو اذیت کرد فقط ی هفته عقدش بودم با ی پسری چندسال دوست بودم اولین دوس پسرم بود وقتی میخواستم عقد کنم باهاش بهم زدم و وقتی جدا شم باز بعد چندماه باهم اوک شدیم از سر تنهایی رفتم سمتش😔اومدم چشممو باز کنم دنیارو ببینم گفتن همه فهمیدن باهاش دوستی ابرومون رفته بهش بگو بیاد خواستگاری گفتم من دلم میخواد دانشگاه برم حداقل بعد دانشگاه تصمیم ب ازدواج بگیرم هنوز چیزی نگذشته از جداییم گفتن ن تو سنت خوبه برا ازدواج 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

خلاصه اومدن خواستگاری و ما نامزد شدیم اولش حس دوس داشتن بود دوسش داشتم اما فقط اوایل! بعدش فهمیدم چیکار کردم سه ماه رابطم خوب بود بعدش ازش سرد شدم رفتم دانشگاه جامعه رو دیدم با خودم گفتم چرا من تو سن کم اینکارو کرد😢روز ب روز رابطم سردتر اهل خیانت هم نبودم ی سال نامزد بودیم (محرم بودیم)  تو اون ی سال خواب و خوراک نداشتم همش میگفتم ی اتفاقی میفته بهم میخوره بلاخره

ولی هیچی ب هیچی گفتن دیگ چ خبره باید عقد کنین زمان زیادی نامزد بودین منم طاقت نیاوردم ب خانوادم گفتم نمیخوام گریههه میکردم هیچی نمیخوردم میگفتن تو خودت باهاش دوس بودی گفتم چ ربطی داره مگ هرکی با یکی دوس بشه باید حتما باهاش ازدواج کنه خلاصه ک گفتن دیره باید زودتر میگفتی ابرومون میره گفتم چ ابرویی من مهم ترم یا ابرو من ک هنوز عقد نکردم گفتن فرقی نداره نامزدی هم مث عقده

بچه ها من الان ۲٠سالمه😔سه ماه دیگ ۲۱میشم

منو راضی کردن ب عقد توی محضر با گریه بله رو گفتم و ب خانوادمم گفتم هرچی سرم اومد مسئول زندگیم شما هستین 

دیگ نمیتونسم پیش نامزدم بشینم یا رابطه داشته باشم از بودن کنارش حالم بد میشد میگفتن طلسمت کردن از این حرفا... 

دو هفته بعد عقدم با یکی اشنا شدم متاسفانه و پا ب دوستی دادم اما خبر نداش ک من نامزدم😔 سه ماه باهاش دوس بودم تا اینکه خانوادم فهمیدن و منم گفتم من نامزدمو نمیخوام و اوناهم گفتن بخاطر پسرس اگ اون نبود تو زندگیت درست بود شوهرتو دوس داشتی

با پسره کات کردم ک شاید زندگیم بهتر بشه 

ی کم بهتر شد اما هیچوقت مث قبل نشد 

دوسش ندارم نمیتونم ب هیچ عنوان باهاش رابطه داشته باشم عین ی رفیق میبینمش تو ی حالت بدیم اصلا 

ب نامزدم گفتم خیانت کردم و دیگ نسبت بهم بدبین شده هر روز میکوبه تو سرم دیگ با هیچ دوستی در ارتباط نیستم هرجا میرم باید خانوادم باهام باشن نمیزاره دانشگاه برم نمیزاره سرکار برم از سرکارمم اومدم بیرون کلا دیگ هیچ جا نمیزاره برم

خانوادش فهمیدن ک من گفتم نمیخوام و ازشون ی فرصت چهارماهه خواستم گفتم شاید بهتر بشم تلاش کنم گفتم اگ تو این چهارماه درست نشدیم تصمیم بر جدایی میگیریم... نگم براتون ک بخاطر اینکه گفتم نمیخوام چقد کتک خوردم از داییم و وقتی فهمیدن خیانت کردم چ تحقرایی ک منو نکردن الان با خانواده مادری قطع ارتباطم و کلا خانواده پدری هم رفت و امد نمیکنم خودمو سه ماهه تو اتاق حبس کردم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز