یک سوتی بگم
پارسال شب احیا با مامانم و خواهرم رفتیم روضه
خانم وسط گریه و سینه زنی گفت دستهاتون ببرید بالا و دعا کنید
بعد چند دقیقه که جو سنگین بود و همه ناله میکردن گفت حالا همه با هم بزنید
منظورش سینه زدن بود که
مامان من حال و هوای مولودی برداشت شروع کرد به دست زدن و کل زدن یک دفعه دید همه نگاه میکنند زد به پاهاش و جیغ زد و الکی خودش از حال برد و گفت من ببرید بیرون من و خواهرم مامانم اوردیم بیرون و سریع در رفتیم و از خنده غش کرده بودیم